در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد
و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد.
این چشمهای بهانه گیرم ، بهانه دیدن تو را میگیرند ، این شانه های
خسته به انتظار تو نشسته اند.
دستهای پر از نیازم به دستهای مهربان تو نیاز دارند.
من که به قلب تو پناه آورده ام ، مرا بی سرپناه نکن ، شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارند ،
یک تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن.
این آرامش را از من نگیر ،بگذار احساس کنم که دیگر بی سرپناه نیستم ،
بگذار احساس کنم که میتوانم یک عاشق باشم ، عاشقی که برای
رسیدن به تو بی قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر است ،
بدون تو دیگر زندگی برایش به معنای خط آخر نفس کشیدن است .
نگذار به آخر خط برسم ، آنجایی که دیگر به هیچکس امیدی ندارم .
مرا باور کن در این حال و هوایی که هستم ، احساس درونی مرا در قلبت حس کن
و بدان که شانه هایم در این لحظه ها به تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی .
آغوشم بی قرار است تا تو را در میان خودش بگیرد ، بفشارد
تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم که مدتهاست ابری
و دلگرفته است را آبی کند.
هنوز رنگ آبی آسمان چشمهایم را ندیده ام از لحظه ای که تو آمدی طعم شیرین
محبت و عشق را نچشیده ام ، عاشق هستم، اما با عشق،
به آن لحظه های زیبا نرسیده ام .بیا و سرت را بر روی
شانه هایم بگذار تا احساس کنم یکی را در این دنیا دارم
که او نیز به عشق من زنده است….بگذار تا آن لحظه های زیبای عشق را نیز ببینم.